كشالوده

14 10 2011

در اين كشاكشي كه ساخته اي

كش تمبان در آورده اي

وقهوه اي كشيده اي

دماغت كشيده

و قد ات كشيده است

اين خودت كه كشالوده اي

و كشاله ي ما را هم آلوده اي

كش پول پاره كرده اي و

كش ماست كرده اي

و هي ،كش ، كش ميكني

اين كش ها كه رها كرده اي

در انتهاي كشاكشت

به دست آن كش كشان كش آمده ات

به چشم ما خورده است

و زمان را برايم كش آورده اي

عده اي را كشان كشان دوانده اي

و كش تمبانشان درآوردي

و كش بر گردنشان نهادي

و از دو طرف كش دادي

كش دادي و كش دادي

عدد ها را كش دادي و

تخم مرغ را هم كش دادي

اين كش نه كش پول است

و نه كش ماست و نه تمبان

اين كش تير كمان است

كه گرفته اي در دست كش آمده ات

از مچ

سنگهاي كشيده برمي داري

و برسرم مي زني

تو خود ازآن كش كشاني !

عبايت از كش و قبايت از كش

عمامه ي كش داري

كه به كشاكش  سه

و چند صفر كشيده ي صف كشيده اش

كش مي ايد

باز بگو : كش مدهيد





حکایات میرزا (آیدا و هوشنگ2)

18 07 2011

در قسمت قبل خوانيم:
يه دختره بوده  که يه روزي آرزوي يه هوشنگ ميکنه و خلاصه يه هوشنگ با کاپشني عجيب و هاله اي از نور دور کله اش جلوش قهوه اي ميشه و يه معجوني بهش داد که  از جلوي گشت ارشادبه راحتي رد بشه و در آخر، دو سه تا تار ،پشم از توي شلوارش ميکنه و ميده به دختره تا هروقت لازمش داشت آتيش بزنه.

……….
{آيدا در حال خواندن نياز مندي هاي روزنامه براي پيدا کردن کار هست}

<<  تايپيست خانم-مسلط به حرکات کششي و نرمشي با پوستي سفيد.
منشي خانم با هيکلي زيبا و صندوقدار!!-ترجيحا چشم هاي روشن
پرستار خانم –مراقبت از مردي حدودا 30 ساله از تهران –هيکل بيست>>

اما ناگهان يک آگهي درشت و خوش کادر چشمش رو گرفت:

<< بسيج خواهران پايگاه الزهرا جهت تکميل کادر اداري و اجرايي خود به تعدادي از خواهران نياز مند است- شرايط: التزام عملي به ولايت مطلقه فقيه-عدم وابستگي به جريانات انحرافي دولتي- آشنا به حرکات و فنون رزمي-پوشش کامل اسلامي(چادر)-ابرو برنداشته-ترجيحا با سيبيل(طبيعي است هر که سبيلش بيش/مزدش بيشتر) >>

{ياد پشم هاي هوشنگ افتاد که بهش داده بود .چون حتما هوشنگ ميتونست کمکش کنه تا به بسيج راه پيدا کنه.رفت سراغ کتاب مکتب ايراني  و  از لاي کتاب يه تار،برداشت و آتيش زد و يهويي هوشنگ قهوه اي شد}

هوشنگ: چيه دوباره؟داشتم احضار روح ميکردم،بنال بينيم
-من ميخوام برم بسيج کار کنم .ميگند سانديساي خوشمزه اي ميدند.سربازي هم کسري ميگيرم.
-مگه تو دختر نيستي؟يعني تو هم اسفنديار داري؟بزار ببينم….
-چيکار ميکني آشغال مگه خودت خوار مادر نداري؟
-راستيتش نه.ندارم.قصه ش درازه…..
بزار ببينم چي لازم داريم؟……..هوم…..
يه دونه چادر (هلوپي يه چادر  جلوي آيدا ظاهر شد)
ابرو و سيبيل (صورت آيدا در يک چشم به هم زدن پر از مو شد)
و…..
ميمونه کاراته  که ميسپارم به علي آبادي بهت ياد بده.
خوووب گوش کن: منم باهات ميام تا سوتي موتي ندي گندش دربياد.فقط تو منو مي بيني و بقيه منو نمي بينند.
……….
ظهر همان روز-دفتر معاونت پايگاه الزهرا

آيدا: هوشنگ توي يخچال رو نيگا.پر از سانديسه.اي خدا يعني ميشه منم بيام اينجا؟
{خواهر تشريف بياريد داخل}

آيدا:سلام العليکم
-سلام العليکم و رحمته الله
خوب دخترم شما همه شرايط رو داري؟
(هوشنگ:بگو بعله)
-بله
شما انشا الله به ولايت فقيه که التزام داري؟
(-بگو بعله)
-بله
وابستگي هم به جريان انحرافي نداري که؟
(بگو موضع ما همچنان سکوته)
-موضع ما همچنان سکوته
-خواهر بسيجي با خنده:باريکلا خوشم اومد.تو به وحدت نظام اهميت ميدي.از همين الان توي بخش اجرايي گشت ارشاد  استخدامي .بفرماييد سانديس ميل کنيد

{آيدا ليوان سانديس جلوش رو برداشت و همينجوري که داشت  ميخورد تارهاي سيبيلش رو توي ليوان ميديد که توي سانديس نارنجي رنگ پرتقالي بالا و پايين ميرند.ليوان رو گذاشت روي ميز و سيبيلاشو با دستاش پاک کرد}

خواهر بسيجي: خوب بفرماييد دفتر رياست تا اين برگه رو امضا کنند

{آيدا سيبيلاشو مرتب کرد و چادرش رو جلو تر آورد و وارد دفتر رياست شد}

رئيس بسيج: به به سلام خواهر گلم ،قدم روي تخم ِ دان ما گذاشتيد.توي اين قحدي دختر سيبيل دار و آفتاب مهتاب نديده خيلي خوشحالم که خواهري به اين ولايت مداري رو ملاقات ميکنم.اتفاقا پسر من هميشه ميگه مامان من يه دختري ميخوام که پشت لبش رو هيچکي نديده باشه. اتفاقا امروز بايد با پسرم «قاسم»اولين ماموريتت رو توي ميدون کاج شروع کني. قااااااااسمممممممممم
(قاسم با يه کارتن سانديس وارد شد و کارتن رو گذاشت روي ميز مامانش و کمرش رو گرفت)
-بيا مامان اين سانديس رو بخور جون بگيري
-مرسي مادر،من نميدونم ماه رمضون بايد بدون سانديس توي اين گرما چه جوري باتوم دستمون بگيريم. بايد زنگ بزنم دفتر آقا ببينم سانديس روزه رو باطل ميکنه يا نه؟
قاسم جان ايشون آيدا خانوم هستند که از امروز همکار شما ميشند.درضمن پشت لبشون رو هم هيچکي نديده

{قاسم آب دهنش رو قورت داد  و به سيبيل آيدا نگاهي حسرت آميز انداخت}

ادامه دارد………..





حکایات میرزا: «آیدا و هوشنگ1»

12 07 2011

چندی پیش که رقعه های وصول شده از عوام الناس را ملاحظت می نمودیم به داستانی از سوی طرفدارانمان برخوردیم که با اجازه اش آن را در این کتیبه انتشار داده و پایان آن را حذف و ادامه آن از زبان جناب میرزا را به آینده موکول میکنیم:(طبیعی است از همکاران گرام بالاخص «استاد مممد» تقاضای یاری در بسط این ماجرا را داریم).

…….

یکی بود یکی نبود.زیر گنبد کبود غیر از خدا و دو-سه تا موجود میکروسکوپی ابتدایی و یه پیرمرد نحیف و لاغر باستانی هیچ کسی نبود.طبق معمول سایر داستان های ادبی در یک شهر دور افتاده و پرت دختری زندگی می کرد که اسمش «آیدا» بود. آیدا دختری بود حدوداً بیست و سه ساله و مطابق همه دخترای بیست و سه ساله عاشق مد و خیابون و نشستن روی صندلی جلوی ماشین های گرون قیمت! در ضمن آیدا خانوم دانشجوی ترم چهارم دانشگاه آزاد هم بود. رشته اش هم زیاد فرقی نمی کنه.به هر حال دانشگاه دولتی که نبوده!!!
داستان ما از جایی شروع میشه که آیدا افسرده بود.دلیلشم این بود که دو هفته بود از خونه خارج نشده بود.نه دانشگاه می رفت.(چون در طرح  عفاف و حجاب بهش گیر داده بودند و فعلا تحصیلش معلق بود).طبیعتا» حوصله اش سر رفته بود و افسرده شده بود.
مامان آیدا هر روز صبح میومد بهش می گفت:
-آیدا میای بریم خرید؟
-نه نمیام نه نمیام.
-چرا نمیای؟
-موی بلوند،مانتو کوتاه،تیریپ جیگر ،گشت ارشاد ،و….

و این جوری بود که آیدا خانوم قصه ما جرأت نداشت پاشو از خونه بیرون بذاره.حتی دیگه با هیچکدوم از دوستاش هم قرار ملاقات نمی ذاشت:
نه نیما نه ایمان و نه حتی کامران …
(در منابع قدیمی به جای اسامی بالا از فلفلی و قلقلی و کره الاغ کدخدا یاد شده )

روز ها گذشت و گذشت و آیدا بیشتر و بیشتر از موندن تو خونه افسرده تر شد.تا اینکه یه روز صبح از بس حوصله اش سر رفته بود همینجوری و از روی بیکاری با صدای بلند گفت اَه ! حوصله ام سر رفت .یه هوشنگ هم پیدا نمیشه سر کارش بذاریم یه کم شاد بشیم. ….همین که این جمله رو گفت یهو گرد و خاکی از کف اتاقش بلند شد وآسمون تیره و تار شد و یه بوی بدی مثل بوی جوراب گلاب خورده! به مشام رسید و یه دفعه یه «هوشنگ» که یه کاپشن عجیب با زیر بغل پاره پوشیده بود و دور سرش یه هاله نورانی برق می زد جلوی آیدا قهوه ای شد!
(در منابع قدیم تر به جای «قهوه ای شد» از عبارت «سبز شد» استفاده شده که از اونجایی که در زمان حاضر گفتن این اصطلاح حبس خونگی و امکان استعمال بطری و شیشه نوشابه داره بنابراین به جاش از عبارت قهوه ای شد استفاده کردیم!)
آیدا که تعجب کرده بود و یه کم هم ترسیده بود گفت:ببینم تو از کجا قهوای شدی؟ اینجا نه استخره نه باغ و نه کاشمر. پس تو اینجا چیکار می کنی آقای اراذل؟!؟!
هوشنگ مذکور گفت:اولاً من اراذل نیستم بعدشم تو خودت بلند اسم منو گفتی.حالا من اومدم کمکت کنم. چیه چیزی شده؟چرا ساکتی؟ فقط قبلش بگو ببینم از ساعت چند اینجا منتظر منی؟ 12؟
-خیر
-یازده؟
-خیر
-ده؟
-خیر
-هشت؟
-خیر .تازه عدد 9 رو هم جا انداختی!
-اشکال نداره مهم نیست.کی خسته ست؟
-دشمن!
-کی خسته است؟
-دشمن
-خوب حالا بنال ببینم چه مرگته!؟
آیدا گفت:من نمی تونم از خونه بیرون برم چون به موهام و قیافم گیر میدن و اذیت میشم.
هوشنگ گفت: اوه نه.یعنی میخوای بگی مشکل ما الان توی جامعه موی جوونای ماست؟نه یعنی واقعاً مشکل ما اینه؟نه اصلا من میخوام ببینم مشکل ما اینه؟یعنی مشکل ما موی دخترای جوون ماست؟یعنی خدا وکیلی مشکل ما اینه؟نه یعنی مشکل ما اینه؟اینه؟مشکل ما اینه؟جون من مشکل ما فقط همینه؟
آیدا که یواش یواش داشت کلافه میشد گفت:خوب حالا می گی چیکار کنم؟
هوشنگ گفت:ببین من دو سه تا رفیق باحال فالگیر و جن گیر دارم.یه عکس سه در چهار از خودت و چهار تا پر کبوتر و سه تا پای سوسک و دوازده سی سی از شاش یه پسربچه نابالغ برام بیار تا من بدم به رفیقام که جوری طلسمت کنن که دیگه مأمورای گشت ارشاد نتونن تو رو ببینن و با خیال راحت توی خیابون قدم بزنی.جوری که هر کس تو رو دید فکر کنه شبه جزیره انگلیس توی آفریقایی.
آیدا که خیلی خوشحال شده بود رفت و همه اون چیز ها رو جور کرد و داد به «هوشنگ» و حسابی هم از هوشنگ تشکر کرد و قربون صدقه اش رفت و از این لوس بازی های مختص دخترای بیست و سه ساله در اورد و اینا. و هوشنگ هم گفت ما خدمت گذار مردمیم و نوکر مردمیم و این حرفا! بعدم دست کرد تو شلوارش و چهار تا تار موی فرفری اورد بیرون و داد دست آیدا و گفت بیا اینا رو بگیر هر وقت به من نیاز پیدا کردی اینا رو آتیش بزن.اول یه بویی مثل بوی کله پاچه احساس می کنی و بعدش من جلوت قهوه ای میشم!

ادامه دارد………





مشایی با لباس زنانه گریخت

11 06 2011





شایسته سالاری ولایی

9 06 2011





گزارش تصویری مقعد امام

6 06 2011

انگشت کردن در مقعد امام

کریس انجل:

رزیدنت اویل:





1 03 2011

از آنجایی که پیشگویی میرزا شهره آفاق است و نوستراداموس الملک هم از مریدان ایشان بوده. جدید ترین پیشگویی را اعلام میداریم:

چند روز دیگر در دادگاه سران و تهان فتنه:

میر:ما به اصطلاح با این آقای چیزمون (بازجو جان) دوست بودیم.اصلا با هم گپ می زدیم.بحث می کردیم

شیخ:من اصلا از 10 سال پیش به فکر بر اندازی بودم.از موصاد و سی آی ای هم پول می گرفتم.اصلا اسم من از اول موصاد بود بعدا شد مهدی.

میر: من می خوام یک اعترافی بکنم،:من یک فراماسونر هستم.شما همین چیز ما رو نگاه کنید.دستتون میاد اوضاع از چه قراره

شیخ:بله،بله.درسته.پس من هم یک اعترافی بکنم.دادگاه که خودمونیه.اصلا من سینما رکس  رو آتیش زدم.من بهشتی اینا رو کشتم.اصلا دست آقا رو هم من ترکوندم.ما از اون اول برنامه ریزی می کردیم.

میر:همین آقای جورج سوروس رو که میشناسید.این برادر خونده منه

شیخ:اصلا بعد از این که مجوز شبکه صبا رو به من ندادید من رفتم با مرداک یهودی همدستی کردم و کانال فارسی1 و من و تو 1 &2 رو راه انداختم

ادامه دارد…





رعایت 40 نکته ضروری در تظاهرات 25 بهمن

12 02 2011

-قبل از اين كه به تظاهرات بياييد،هر چيزي كه امكان دارد بعد از دستگيري بر عليه شما استفاده شود را نابود يا در جاي بسيار امني كه ماموران اطلاعات به هيچ عنوان به آن دسترسي پيدا نكنند مخفي كنيد.چند نمونه از اين وسايل اينها هستند:(سي دي هاي سبز،عكسها و فيلمهاي داخل كامپيوتر و موبايل،نوشته ها و وسايل ضد دولتي، و …)

2-قبل از آمدن به تظاهرات عكسها و فيلمهاي خانوادگي خود در كامپيوتر يا موبايل خود را بر روي سيدي يا دي وي دي رايت كنيد و در جاي امن نگه داري كنيد،چون اگر دستگير شويد معلوم نيست اين عكسهاي خانوادگي دست چه كساني مي افتد.

3-براي آمدن به تظاهرات كفش هاي مناسب دويدن انتخاب كنيد كه خداي ناكرده براي عدم توانايي دويدن گير نيافتيد.همچنين لباس و شلوار سبك و مانتوي سبك و بدون متعلقات اضافه براي دويدن هم بسيار مهم است.از آوردن كيف ،يا مشماي سنگين خود داري كنيد،چون دست و پا گير است.

4-سيگار ،فندك اتمي،كبريت به همراه داشته باشيد كه براي مقابله با گاز اشك آور استفاده كنيم.

5-شعار هاي پر مغز و معتدل را روي مقوا بنويسيد يا پرينت بگيريد.اگر عكس شهيدان سبز را پرينت بگيريم كه عالي است.

6-يك حلقه چسب برق سبز خريداري كنيم تا در تظاهرات براي نشان دادن صلح در جنبش سبز آن را به صورت ضربدر به دهانمان بزنيم.

7-اگر با مترو به تظاهرات مي آييد ،امكان دارد كه در مترو خبر هايي شود. پس به علت بسته بودن فضا حتما جانب احتياط را رعايت كنيد.

8-حتما تعداد زيادي ماسك همراه داشته باشيد كه در تظاهرات ما رنگ سبز بيشتر جواب ميدهد.

9-جنبش سبز،جنبش صلح است،پس ما سطل آشغال آتش نميزنيم.ما عابران را آزار نميدهيم.ما الكي دعوا نميكنيم حتي اگر به ما فحش دادند و به جنبش ناسزا گفتند اين يك روز را بي خيال همه چيز ميشويم.

10-هميشه در تجمعات ،عده اي نفوزي حضور دارند.پس دقت كنيد كه هر كسي با كوچكترين تحركي شروع به اغتشاش يا شكستن شيشه ها يا آتش زدن چيزي يا جايي كرد،فورا او را بگيريد چون او بسجي هست يا سر كرده حكومت هرچند كه به ظاهرش نميخورد.

11-به گفته كسي كه مشكوك است گوش ندهيد كه جمعيت به كدام سمت بروند.چون مشابه اين عمل در بيست و دوم بهمن سال پیش اتفاق افتاد و نفوزي سعي ميكرد ما را به دست نيرو هاي گارد ويژه نزديك كند كه راه فرار هم نداشته باشيم.

12-در تظاهرات ها همه خواهر و برادر يكديگر هستيم.پس براي چند روز چشم چراني را كنار گذاشته و با خلوص نيت به يكديگر كمك كنيم.

13-ابتدا از شعار هاي تند و تحريك بر انگيز براي گاردي ها مي پرهيزيم ولي اگر حمله بي خود يا صحنه هاي گذشته را ديديم باز هم شعار هاي تند ميدهيم .

14-تا ميتوانيد بسجي هاي مزدور را شناسايي كرده. مخصوصا اگر كاري ناشايست انجام دادند مخفيانه فيلم يا عكس گرفته و آن را منتشر كنيم.البته اگر خطري برايمان ايجاد نكرد.

15-در هنگام فرار از دست گاردي ها يا لباس شخصي ها از صاحبان خانه هاي اطراف بخواهيد شما را در خانه شان مخفي كنند.

16-اگر خواستند كسي را دستگير كنند همه به كمكش ميشتابيم.درنگ نكنيم.

17-هويت خود را براي كساني كه در خيابان با آنها آشنا ميشويد آشكار نسازيد.حتي اگر مشكوك نبود.

18-جوانها وارد ميدان شوند و حد الامكان از مادران و پدران خود اگر توانايي دويدن را ندارند استفاده نكنيد.زيرا دستگيري آنها به مراتب بدتر از اين است كه 25 خرداد خالي از جمعيت باشد.

19-براي اينكه در تظاهراتها معمولا تعقيب و گريز هست پس به آمادگي جسماني خوبي نيازمنديم،به همين خاطر از همين امروز نرمش و دويدن را تمرين ميكنيم.

20-نماد هاي سبز بايد خيلي زياد باشند تا عظمت جنبش را نشان دهيم،از اين رو هر چه ميتوانيد بادكنك،پارچه،روبان و.. كه سبز رنگ باشد همراه خود بياوريد.

21- مواظب باشيد كه آتو دست صداو سيما ندهيم.

22- با هر عقيده اي كه هستيم صلاح در اين است كه جنبش را با محوريت شعار های واحد پیش ببریم.پس جدل سر شعار ها را بی خیال شوید.

23-اگر موفق به اشغال سازمان يا مكاني شديم.تخريب نكنيم ،از ياد نبريد ما منادي صلح هستيم.

24-عقل سليم خود را به كار ببريد و از حركات هيجاني و جوگيرانه بپرهيزيد.

25-گل دادن به سرباز ها و گاردي ها را از ياد نبريد.اين عمل ميتواند وجه بين المللي جنبش سبز را بيش از پيش بالا ببرد و در هر مخاطبي اثر ميگذارد.خدا را چه ديدي شايد گلها را از دستتان قبول كردند.

26- بيست و پنج بهمن ،يك روز كاري است،پس از همين حالا براي مرخصي اقدام كنيد.

27-فكرهاي آرماني را مانند گرفتن صدا و سيما و بيت رهبري و كاخ رياست جمهوري از سرتان بيرون كنيد چراكه تجربه اين تفكرات را در تظاهرات هاي پيشين داشتيم و نتيجه اي جز بالا رفتن توقعات از جنبش را نداشته.

28-سعي كنيد روي گاردي ها و بسيجي ها تاثير بگذاريد،براي مثال شعار هايي مثل :برادر بسيجي چرا برادر كشي يا برادر سپاهي… يا برادر جان تفنگت را زمين بگذار.

29-شعار هميشگي جنبش از بدو وجود (يا حسين ، مير حسين ) بوده است اما در اين ميان نقش شيخ مهدي كروبي را در شعار هايمان فراموش نكنيد.

30-سعي كنيم در شعار هايمان (مرگ) نگوييم كه به صلح طلبي جنبش ضربه بزند.البته به اثتثناي مرگ بر ديكتاتور.

31-سعي كنيم تئوري هاي افرادي كه در خارج از ايران هستند يا به اصطلاح خارج گود نشسته اند و ميگويند گودش كن را با كمال تامل و تفكر اجرا كنيم چون ما هنوز تئوري هاي آكسيون نهايي و اسب تروا را كه اين افراد براي ما تايين مي كردند، فراموش نكرده ايم.

32-بستن خيابان ها عيده اي هست كه در اكثر تجمعات جواب داده و مانع حضور نيروهاي حكومتي به سبز ها ميشود. البته اين كار مانع كارهاي اورژانسي هموطنانمان مي شود كه بايد چاره ي برايش انديشيد.

33-اگر كسي تير خورد يا زخمي شد حتما به او ياري برسانيم و به كلينيك هاي قابل اطمينان منتقلش كنيم. البته در موارد اضطراري بايد به بيمارستان منتقل شود كه به مراتب زنداني شدن بهتر از عدم سلامتي است.

34-در اينترنت جستو جو كنيد تا اندكي كمك هاي اوليه را براي كمك كردن به آسيب ديدگان را آموزش ببينيم.

35-زنداني هاي سياسي را از ياد نبريم وهمواره شعار( زنداني سيسي آزاد بايد گردد) را سر دهيم.

36-هماهنگ بودن شعارها در دسته هاي مختلف مردم نقش مهمي در نظم جنبش دارد پس كمال همكاري را با ليدر هاي مطمئن جنبش در خيابان داشته باشيد.

37-شعار هاي خلق الساعه يا ساختن شعار در لحظه هاي خاص بسيار ميتواند اثر گذار باشد

38-پاره كردن بنر ها وپوستر هاي اشخاص حكومتي را حتما ظبط وپخش كنيد.

39-در هنگام ورود سران جنبش به ميان مردم حد اكثر امنيت را برايشان فراهم مي كنيم.

40-هنگام برگشتن از تظاهرات حتما مراقب اين باشد كه تحت تعغيب قرار نگرفته باشيد،براي مثال ميتوانيد از گذرگاه هاي شلوغ عبور كنيد يا لباستان را عوض كنيد ياتغيير مسير ناگهاني بدهيد.

موفق و پيروز باشيد.





روسپي را كه شناسد جز زناكار

2 09 2010

گويند كه در بلاد غرب روسپي بسيار بودندي و فاحشه خانه بسيار تر .
روزي شيخنا و مرادنا و مولانا سيد حسين علي خان حسيني الخامنه اي ولد خلف حاج سيد جواد خان را سياحتي از ولايت فرانسه بود و چون وضع پوشش نسوان را نا به جا ديد ،آلت دراز كردندي و سيرطريق بنمود به عمارت امريه كه جناب نيكلا خان ساركوزي السلطنه در آنجا دستورات و امريه ها كتابت ميكرد و از قضا بانوي او را رويت نمود و ميل نفس خود با او ببست و پنهاني با او مراوداتي برقرارنمود و اسفنديار خان* را به بانو هديه داد و هر دو ارگاسم شدند.
اليوم الآتي سيد را خبر آمد كه بانوي فرانسه را روسپي بودندي و سيد را ويروسي وارد بدن گشته است كه نامي بس فرنگي به نام اچ آي وي و نامي ملموس تر به نام ايدز داشته است.
سيد را خوف همي برداشت و ناله و شيون نزد رحمان برد كه مرا هنوز سرطاني فرو مايه به نام پروستات رها نكرده،اين چه مرض بود كه بر ما نهادي و مرحم را نيافريدي.
از اين رو ، و منباب انتقام از عامل ويروس، امر كرد بر حسين خان شريعتمداري بازجو السلطنه كه قلمي زند و طبل و كوس رسوايي آن زن روسپي را بر عالم به صدا در آورد و اين شد كه كتيبه ي فخيمه كيهان آن خبر كذا را كتابت كرد و به رويت همگان رسانيد.
باشد كه عبرت گيريد.

پ.ن
*اسفنديار رحيم مشايي=آلت تناسلي مردانه





به لطف شعله ي جنون / سوخته تما شا خونه مون

5 07 2010

سيد علي آقا با شما هستم:

واقعا فكر ميكني همه ي اون سينما گران از روي اراده و ميل به حضورت شرف ياب شدند؟

آخه بهاره افشار و كامبيز دير باز و سعيد آقا خاني و شريفي نيا و … اصلا به قيافه و سابقه شون مي خوره به ولايت فقيه شما اعتقاد داشته باشند؟نه خداييس ميخوره بهشون؟نه پدر من

درسته كه يكسري پاچه خار مثل حميد لولايي و شريفي نيا هستند كه آبروي بازيگران ايران رو با اين كاراشون ببرند ولي به جرات ميشه گفت اون ها هم تو رو قبول ندارند و از روي آرنج مالي شما چنين مي كنند.

لياقت تو همان پري خال دار هست كه ميگه با تب 38 درجه اومدم پيشت.حتما پشت اون پرده آبيه توي بيت يك تستي روش انجام دادي كه ببيني واقا هات(hot) هست يا نه.

لياقت تو همان محمد رضا ورزي است كه دست به ساخت هر سريالي ميزند فقط (تر) مي زند تو بيت المال

لياقت تو  همان ده نمكي قاتل وسلحشور دزد است

فكر ميكني شهاب حسيني اگر نيازي به استعداد شكوفاييش در سينما نداشت مي اومد پيش تو؟

اون سرطان پروستاتت چي شد پس؟كي ميخواي ريغ رحمت رو سر بكشي و ملتي را خوشحال كني؟